سلام

یادمه دوران راهنمایی یه معلم عربی داشتیم به اسم خانم حسینی که خیلی خارق‌العاده بود. یعنی اینکه همه چیزش با معلمای دیگه فرق می‌کرد‏،‌ رفتارش نوع درس دادنش و خیلی چیزای دیگه‌اش و از همه مهم‌تر اخلاقش بود که باعث شده بود همه بچه‌های مدرسه دوسش داشته باشن و هر هفته ساعت شماری بکنن که زنگ عربی برسه.

ایشون شیوه درس دادنش هم با معلمای دیگه فرق می‌کرد مثلا برای نوشتن روی تخته سیاه از گچ‌های رنگی استفاده میکرد و از چهار پنج رنگ مختلف برای نوشتن و درس دادن استفاده می‌کرد و وقتی می‌خواست ضمائر عربی مثل هو،‌ هما،‌ هم .... رو درس بده به صورت آهنگین این ضمائر رو تکرار می‌کرد و ما هم باهاش تکرار می‌کردیم همین باعث میشد که این ضمائر به خوبی در ذهن بچه‌ها نقش ببنده و حتی الان که خیلی از اون وقت گذشته هنوز آهنگ اون ضمائر تو ذهنمه و گاهی وقتا که یاد اون موقع‌ها می افتم اون ضمائر رو با آهنگش زیر لب زمزمه می‌کنم.ایشان همیشه وقتی وارد کلاس میشد بلافاصله یه داستان طنز رو که خودش ساخته بود برای ما تعریف می‌کرد که از خنده روده‌بر می‌شدیم و آخر کلاس حدود یک ربع مونده به پایان کلاس یه داستان هیجان انگیز و اسرار آمیز که باز هم ساخته و پرداخته ذهن خلاقش بود واسه ما تعریف می‌کرد .

 اما یه روز سر کلاس یه سری از بچه ها خطاب به ایشون گفتن که:خانم شنیدیم تو اون کلاس (مننظورشون کلاس قبلی که با ایشون درس عربی داشتن) یه کار عجیب کردین و یه سوزن جوالدوز رو کردین تو صورتتون و اصلا خون نیومده. ایشان لبخندی زد و گفت:‌ بی معرفت‌ها ازشون قول گرفتم که لو ندن ولی باشه من کارهای جالب‌تر دیگه‌ای هم بلدم که واسه همین بدقولی‌شون براشون انجام نمی‌دم.بچه‌ها که هیجان زده شده بودن شروع کردن به اصرار کردن که واسه ما هم این کار رو انجام بدین و ایشون هم انجام این کار رو موکول کرد به جلسه بعد و قرار شد من از خونه سوزنش رو بیارم.به هر حال دردسرتون ندم جلسه بعدی شد و بچه‌ها که منتظر بودن، از ایشان خواستن که این کار رو انجام بده و من هم سوزن جوالدوزی رو که همراهم بود به ایشان دادم. یادمه خانم حسینی قبل از شروع کار گفت بچه‌ها این کار نیاز به تمرکز داره و خواهش می‌کنم که وقتی من مشغول فرو کردن سوزن توی صورتم هستم کسی کوچک ترین صدایی نکنه چون کوچک ترین صدا باعث میشه که رشته تمرکز من به هم بریزه،‌ بچه‌ها هم قول دادن. یادمه بعد از اینکه بچه‌ها ساکت شدن ایشون روی صندلی نشست و چشماشو بست و بعد شروع کرد به فرو کردن سوزن . بعضی از بچه‌ها از شدت ترس بود یا هیجان نمی دونم نگاه نمی‌کردن و بقیه هم با تعجب به این صحنه چشم دوخته بودن .سوزن کاملا فرو رفت توی صورت خانم حسینی و بعد از دقایقی چشماشو باز کرد و به دونه دونه بچه ها سر سوزن رو که از توی دهنش بیرون زده بود به همه ما نشون داد. یادمه بچه‌ها خیلی اصرار کردن که روش این کار رو بدونن ولی خانم حسینی خیلی کلی توضیح داد و بعد از اون جریان بود که بعضی‌ها خواستن این کار رو در مورد خودشون آزمایش کنن و زدن خودشون رو ناقص کردن .

اون موقع‌ این قضیه برام خیلی اسرار آمیز جلوه می‌کرد ولی الان دیگه برام عجیب و اسرارآمیز نیست چرا که حالا می‌دونم ذهن انسان اینقدر قوی‌یه که این کمترین و پست ترین کاریه که می تونه انجام بده یعنی مشغول کردن ذهن به یک فرایند ذهنی دیگر و جلوگیری از فرایند درد. روانشناسان غربی به این نتیجه رسیدن که ذهن انسان حتی می‌تونه مسیر زندگی انسان را عوض کنه و حتی در جهت دهی ناخودآگاه جریانات زندگی نقش بسزائی داره.ذهن اینقدر قوی و خلاقه که می‌تونه انسان را قادر به انجام هر ناممکنی بکنه.بعنوان نمونه یه جریان دیگه رو که خودم باز با چشمای خودم دیدیم اجازه بدین براتون تعریف کنم:

یادمه تو یه سفری که با چند تا از دوستام به یکی از شهرستان‌ها رفته بودیم آخرای شب بحث کارای عجیب و غریب شد و من داستان کار خانم حسینی رو برا دوستام تعریف کردم که یکی از دوستام گفت این که کار خاصی نیست من از اون عجیب‌ترش رو بلدم ‏‌،‌ من می‌تونم برا چند ثانیه خودم رو از رو زمین بلند کنم. ما فکر کردیم این دوست ما میخواد ما رو سرکار بذاره و به خاطر همین زیاد حرفش رو جدی نگرفتیم و مسخره‌اش کردیم ولی...

ادامه مطلب انشا‌ الله در پست بعدی

سبز باشین

یاعلی