سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عید و یاداداشت‏های یک بیمار روانی

ارسال  شده توسط  عسل در 87/2/11 3:4 عصر

سلام

بعد از یه غیبت تقریبا طولانی بالاخره برگشتم.البته این غیبت بنده کاملا موجه هستش چون درگیر اسباب کشی از شرکت قبلی به شرکت جدید و گم شدن کلی از وسایل تو اسباب کشی و قطع شدن سرویس ای دی اس ال و از این جور چیزا بودم . البته واکنش دوستان نسبت به غیبت بنده خیلی جالب بود بعضی گفتن که خانم معلم پرواز کرده، بعضی ها که خیلی خاطرشون برام عزیزه (پرنسس) کلی برام پیام گذاشتن و از نبودنم گله کردن بعضی ها هم که فکر کردن من مردم پیام گذاشتن که کار تو از صلوات و فاتحه گذشته و باید برات چند دور ختم قرآن بگیریم که حال و حوصله‌اش رو نداریم پس ولش کن....خوب به هر حال بنده نوازی دوستان به هر صورت که بود برام جالب بود چون هر گلی یک بوئی داره حالا یکی با زبون طنز از دوری ما گله کرده بود یکی با زبان محبت همه‌اش برام شیرین بود. و اما جالب‌تر از همه نامه‌ یک بیمار روانی بود  که در پیام‌های خصوصی دیدم که بدون اینکه منو بشناسه و .... یک نامه سراسر مزخرف پر از تعابیر و اصطلاحات زشت و شهوت برام نوشته بود. حالا واسه چی خدا میدونه. شاید بعضی‌ها با نوشتن ارضا میشن.

اما

بقول ضرب المثل قدیمی که میگه:

 خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

بعضی‌ها هم که اصلا ککشون نگزید که عسل کجاست و کجا رفته و حتی به گذاشتن یه کامنت ناقابل هم اکتفا نکردن و اینجاست که آدم دوستاشو میشناسه. خوب بگذریم.و اما در تعطیلات عید جاتون خالی رفتم جایی به اسم پرور که توی شمال واقع شده و تقریبا یه منطقه بکر و دست نخورده‌اس و البته طبق معمول دوربین هم همراهم بود که کلی عکس بندازم. جای همتون خالی. البته به عنوان تحفه  یکی از عکس‌ها رو که مربوط به حیات وحش این منطقه میشه براتون گذاشتم (البته چون مجبور شدم با دوربینم زوم کنم کیفیت عکس یه خورده پایین اومده).

سبز باشین

یاعلی

 


ذهن برتر

ارسال  شده توسط  عسل در 86/12/11 6:35 عصر

سلام

یادمه دوران راهنمایی یه معلم عربی داشتیم به اسم خانم حسینی که خیلی خارق‌العاده بود. یعنی اینکه همه چیزش با معلمای دیگه فرق می‌کرد‏،‌ رفتارش نوع درس دادنش و خیلی چیزای دیگه‌اش و از همه مهم‌تر اخلاقش بود که باعث شده بود همه بچه‌های مدرسه دوسش داشته باشن و هر هفته ساعت شماری بکنن که زنگ عربی برسه.

ایشون شیوه درس دادنش هم با معلمای دیگه فرق می‌کرد مثلا برای نوشتن روی تخته سیاه از گچ‌های رنگی استفاده میکرد و از چهار پنج رنگ مختلف برای نوشتن و درس دادن استفاده می‌کرد و وقتی می‌خواست ضمائر عربی مثل هو،‌ هما،‌ هم .... رو درس بده به صورت آهنگین این ضمائر رو تکرار می‌کرد و ما هم باهاش تکرار می‌کردیم همین باعث میشد که این ضمائر به خوبی در ذهن بچه‌ها نقش ببنده و حتی الان که خیلی از اون وقت گذشته هنوز آهنگ اون ضمائر تو ذهنمه و گاهی وقتا که یاد اون موقع‌ها می افتم اون ضمائر رو با آهنگش زیر لب زمزمه می‌کنم.ایشان همیشه وقتی وارد کلاس میشد بلافاصله یه داستان طنز رو که خودش ساخته بود برای ما تعریف می‌کرد که از خنده روده‌بر می‌شدیم و آخر کلاس حدود یک ربع مونده به پایان کلاس یه داستان هیجان انگیز و اسرار آمیز که باز هم ساخته و پرداخته ذهن خلاقش بود واسه ما تعریف می‌کرد .

 اما یه روز سر کلاس یه سری از بچه ها خطاب به ایشون گفتن که:خانم شنیدیم تو اون کلاس (مننظورشون کلاس قبلی که با ایشون درس عربی داشتن) یه کار عجیب کردین و یه سوزن جوالدوز رو کردین تو صورتتون و اصلا خون نیومده. ایشان لبخندی زد و گفت:‌ بی معرفت‌ها ازشون قول گرفتم که لو ندن ولی باشه من کارهای جالب‌تر دیگه‌ای هم بلدم که واسه همین بدقولی‌شون براشون انجام نمی‌دم.بچه‌ها که هیجان زده شده بودن شروع کردن به اصرار کردن که واسه ما هم این کار رو انجام بدین و ایشون هم انجام این کار رو موکول کرد به جلسه بعد و قرار شد من از خونه سوزنش رو بیارم.به هر حال دردسرتون ندم جلسه بعدی شد و بچه‌ها که منتظر بودن، از ایشان خواستن که این کار رو انجام بده و من هم سوزن جوالدوزی رو که همراهم بود به ایشان دادم. یادمه خانم حسینی قبل از شروع کار گفت بچه‌ها این کار نیاز به تمرکز داره و خواهش می‌کنم که وقتی من مشغول فرو کردن سوزن توی صورتم هستم کسی کوچک ترین صدایی نکنه چون کوچک ترین صدا باعث میشه که رشته تمرکز من به هم بریزه،‌ بچه‌ها هم قول دادن. یادمه بعد از اینکه بچه‌ها ساکت شدن ایشون روی صندلی نشست و چشماشو بست و بعد شروع کرد به فرو کردن سوزن . بعضی از بچه‌ها از شدت ترس بود یا هیجان نمی دونم نگاه نمی‌کردن و بقیه هم با تعجب به این صحنه چشم دوخته بودن .سوزن کاملا فرو رفت توی صورت خانم حسینی و بعد از دقایقی چشماشو باز کرد و به دونه دونه بچه ها سر سوزن رو که از توی دهنش بیرون زده بود به همه ما نشون داد. یادمه بچه‌ها خیلی اصرار کردن که روش این کار رو بدونن ولی خانم حسینی خیلی کلی توضیح داد و بعد از اون جریان بود که بعضی‌ها خواستن این کار رو در مورد خودشون آزمایش کنن و زدن خودشون رو ناقص کردن .

اون موقع‌ این قضیه برام خیلی اسرار آمیز جلوه می‌کرد ولی الان دیگه برام عجیب و اسرارآمیز نیست چرا که حالا می‌دونم ذهن انسان اینقدر قوی‌یه که این کمترین و پست ترین کاریه که می تونه انجام بده یعنی مشغول کردن ذهن به یک فرایند ذهنی دیگر و جلوگیری از فرایند درد. روانشناسان غربی به این نتیجه رسیدن که ذهن انسان حتی می‌تونه مسیر زندگی انسان را عوض کنه و حتی در جهت دهی ناخودآگاه جریانات زندگی نقش بسزائی داره.ذهن اینقدر قوی و خلاقه که می‌تونه انسان را قادر به انجام هر ناممکنی بکنه.بعنوان نمونه یه جریان دیگه رو که خودم باز با چشمای خودم دیدیم اجازه بدین براتون تعریف کنم:

یادمه تو یه سفری که با چند تا از دوستام به یکی از شهرستان‌ها رفته بودیم آخرای شب بحث کارای عجیب و غریب شد و من داستان کار خانم حسینی رو برا دوستام تعریف کردم که یکی از دوستام گفت این که کار خاصی نیست من از اون عجیب‌ترش رو بلدم ‏‌،‌ من می‌تونم برا چند ثانیه خودم رو از رو زمین بلند کنم. ما فکر کردیم این دوست ما میخواد ما رو سرکار بذاره و به خاطر همین زیاد حرفش رو جدی نگرفتیم و مسخره‌اش کردیم ولی...

ادامه مطلب انشا‌ الله در پست بعدی

سبز باشین

یاعلی

 

 


دوستی‏های قبل از ازدواج - قسمت پایانی

ارسال  شده توسط  عسل در 86/11/24 8:11 عصر

 

همون طوری که در پست قبل اشاره کردم دوستی‌های قبل از ازدواج نمی‌تونه ملاک و معیار تعیین کننده‌ای برای شناخت باشه، که اگر بخواهیم به طور خلاصه به دلائل این عدم شناخت مروری داشته باشیم می تونیم به اغماض و چشم پوشی از ضعف‌های طرف مقابل و ظاهرسازی طرفین اشاره داشته باشیم.

حالا اگر با تمام این تفاصیل این دوستی منجر به ازدواج بشه چی رخ میده. خوب طبق بررسی‌های بعمل اومده معمولا قریب به اتفاق این ازدواج‌ها با مشکل مواجه میشه چرا که بعد از مدتی که از ازدواج میگذره و هیجانات و تاب و تب و التهابات طرفین فروکش می‌کنه اون وقته که نقاط ضعف و ایرادات و عیوب طرفین کم کم آشکار شده و شدیدا به چشم میاد و کم کم این سئوال مطرح میشه که من عاشق چی طرف مقابل بودم که اینقدر تو آتیش عشقش می‌سوختم.

علاوه بر این بعد از گذشت مدتی به مرور زمان سوء ظن طرفین نسبت به هم تحریک گردیده  و کم کم این سئوال مانند خوره به جان زن یا شوهر می‌افتد که قبلا از اینکه با من دوست بشه با چند نفر رفیق بوده نکنه الان هم با اونا ارتباط داره و من خبر ندارم و این شک و سوء ظن‌ها با یک تلفن مشکوک یا رفت‌ و آمد مشکوک به نقطه اوج خود رسیده و به صورت باور ذهنی در می‌یاد و اون وقته که که طرفین با کمال شهامت و اطمینان شروع به متهم کردن هم می‌کنند و نهایتا دامنه این اختلافات آنقدر شدید می‌شه که یا منجر به طلاق و جدایی می‌شه و یا به تعبیر اکثر زوج‌ها منجر به یه زندگی جهنمی میشه که فقط دارن همدیگه رو تحمل می‌کنن و از عشق و محبت و علاقه کورسوئی هم باقی نمونده.

در پایان به بخشی دیگر از عوارض و تبعات دوستی‌های قبل از ازدواج  اشاره‌ی مختصری می‌کنیم

1-دختر به واسطه علاقه و دلبستگی به طرف مقابل موقعیت‌های مناسب بسیاری را از دست می‌دهد.

2-شکوه ازدواج کم می‌شود.

3-کم شدن سرمایه مهر و محبت (تنفر بعد از ازدواج)

4-رنجش والدین

5-تهمت: معمولا دختران به واسطه این دوستی‌ها شدیدا در معرض تهمت افراد فامیل اطرافیان و همسایگان قرار می‌گیرند.

6-لطمه‌های مالی و وقتی: ممکن است دختر و پسری سالها با هم دوست باشند و بعد از مدتی به دوستی‌شان خاتمه دهند. در چنین مواردی علاوه بر لطمات روحی وارده شاهد از دست رفتن زمان و هزینه خواهیم بود.

7-اضطراب و پرخاشگری: تلاش در مخفی نمودن رابطه دوستی باعث اضطراب و در نهایت پرخاشگری می‌گردد.

8-از بین رفتن حجب و حیا

9-احتمال لغزش و خطا، که به شدت جبران ناپذیر خواهد بود.

و هزاران معضل و مشکل دیگه که در این مقال کوتاه مجال پرداختن به اون نیست.

حال دوستان، به نظر شما با وجود این همه معایب روشن و آشکار در چنین روابطی آیا باز هم شایسته است که انسان راه خطا را بپیماید؟ بیائید از سرنوشت هزاران دختر و پسری که این راه را پیموده و دچار شکست افسردگی و سرخوردگی شده‌اند درس گرفته و راه رفته و روش آزموده شده و منجر به شکست را دوباره تجربه نکرده و نیازماییم. و نگوییم چون همه این کار را می‌کنند من هم این کار را می‌کنم، چرا که کثرت دلیل بر صحت نیست.

و نهایتا در وصف آنانی که می‌دانند و بازهم خطا می‌روند و بر روش باطل خویش اصرار دارند باید گفت:

صدها چراغ دارد و بیراهه می‌رود                          بگذار بیفتد و بیند سزای خویش

سبز باشید

یاعلی