به به خانوم حالا ما يه اشتباهي كرديما
ادرسم عوض شده بيا اينجا از اين به بعد
منتظرتما زود بيا خانومي
از بس كنار پنجره ها ميخكوب شد.
هر ميوه اي كه رسيد كمي بعد چوب شد
چون لاشه هاي فاسد دريا صعود كرد
چون سنگريزه هاي شرارت رسوب شد
پي برده بود،دير زماني،زيادي است
چون خرده ريز خانه ي ما رفت و روب شد
تا خواست زندگي بكند پنج عصر بود
كاري نبود ساخته از ما غروب شد
در اخرين دقايق عمرش نوشته بود
مستوجب نجات نبوديم خوب شد.
شاعرش خودم هستم ها
شاعر و فرشته اي با هم دوست شدند. فرشته پري به شاعر داد و شاعر ،شعري به فرشته. شاعر پر فرشته را لاي دفتر شعرش گذاشت و شعرهايش بوي آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه كرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : ديگر تمام شد. ديگر زندگي براي هر دوتان دشوار مي شود. زيرا شاعري كه بوي آسمان را بشنود، زمين برايش كوچك است و فرشته اي كه مزه عشق را بچشد، آسمان
همسفرم...
هم زادم...
همنفسم...
...
ندارمش...
دلم گرفت..
اينجاهم مي گن:
گريه نكن..سياه نپوَش؟
سلام خانومي
منم ميخوام ميخوام برم ميخوام خدا تو آغوشم بگيره خيلي خستم خيلي
مطلبت خيلي قشنگ بود عزيزم
موفق باشي
به نظر تو خدا منو تو آغوش ميگيره ؟ما هم يه خدايي داريم اينو بدون !
ميدونم آخر قصه سياه هست واسه من .
خيلي قشنگ بود من جايي الكي احساس خرج نميكنم قشنگ بود
توي تنهايم فقط دارم يه چهار ديواري زندگيمم شده عييييين فيلم هاي چارلي چاپلين