شراره ميزند آتش بجانم
غم عشق عسل سوزد نهانم
سزاوارش نباشد فكربد هيچ
چو فرزند است بمن در ديدگانم
وليي آمد نظرچون نظم گونه
به پيشگاهش بريختم از زبانم
اميدوارم كه او از من نرنجد
اگر تيري بجست ازاين كمانم
اگر او از من آزرده نباشد
زده سر ميدهد او مزدگانم