سلام

دوران بچگی سرشار از خاطره‏های تلخ و شیرینه که خیلی‏هاش هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمی‏شه. شاید اکثر پدرا و مادرا برا اینکه بچه‏هاشون زیاد از خونه بیرون نرن و یه وقت گم نشن اونا رو از بچه دزد می‏ترسونن. یادمه مادرم می‏گفت اگه تنها بری خیابون بچه‏دزد میاد تو رو می‏دزده و می‏بره.یه روز با بچه های همسایه داشتیم تو کوچه بازی می کردیم که من یهو چشمم به یه بچه کثیف افتاد که یه گونی رو دوشش انداخته بود و داشت آشغالا رو جمع می‏کرد و من هم که تصورم از بچه دزد این بود که بچه دزد عبارت است از بچه‏ای که دزد است بلافاصله یاد حرف مادرم افتادم و خیال کردم که این همان بچه دزد کذایی است و رو کردم به دوستام و گفتم بچه ها، بچه دزد و پشت سرش دستور حمله رو صادر کردم و در یک آن همه ریختیم سر بچه آشغال جمع کن و شروع کردیم به زدنش. طفلک پسر کوچولوی آشغال جمع کن شروع کرد به گریه کردن و ما هم که از کارمون پشیمون شده بودیم ازش عذرخواهی کردیم و وسایلش رو جمع کردیم و بهش دادیم و از اون به بعد هر وقت اون بچه آشغالی به کوچه‏مون می‏اومد ما در جمع کردن آشغال بهش کمک می‏کردیم....