خدا ادیسون رو رحمت کنه. اختراعش دنیا رو روشن کرد ولی همین اختراعش بعضی وقتا کار دست آدما میده. نمی دونم چند سالم بود ولی همین قدر میدونم که سن و سالی نداشتم داشتم تو اتاق خونه بازی میکردم که چشمم افتاد به پریز برق که سیمهای لختش از داخل پریز بیرون افتاده بود و من هم که کنجکاو بودم رفتم سراغ پریز و دست بر قضا هر دو سر سیم که لخت بودند رو در دستم گرفتم که یهو ادیسون (ببخشید برق) منو گرفت و من همون طور که می لرزیدم تودههای سیاهی رو جلو چشمانم میدیدم(از عوارض برق گرفتگی) به هرحال چون عمرم به دنیا بود برق منو رها کرد و من هم که به شدت هم ترسیده و هم عصبانی بودم و فکر میکردم که این موجودی که منو به این شدت لرزانده در داخل پریز لانه کرده است تصمیم گرفتم انتقام سختی از وی بگیرم. ولی چون ابزاری برای انتقام پیدا نکردم پوست هندوانهای را که در داخل آشپزخانه بود برداشته و به اتاق آمدم و با حرص داخل پریز فرو کردم و همین طور که داشتم با پریز کلنجار میرفتم پدرم از راه رسید و با دیدن این صحنه عصبانی شد و شروع کرد به کتک زدن من. بله اون روز هم از پریز خوردم هم از پدرم.
ارسال
شده توسط عسل در 87/11/15 4:2 عصر