سلام
طبق قولی که داده بودم که خاطراتم رو بنویسم از الان شروع میکنم
وعده را باید وفا کردن تمام --------- ورنخواهی کرد باشی سرد و خام
به هر حال صبح علی الطلوع ساعت 6 صبح که تو سر سگ بلانسبت بزنی از خونش در نمی یاد من از خونه دراومدم.
خدا رو شکر هوا نسبت به روزای گذشته بهتره وگرنه تا برسم سر کارم منجمد می شدم. آبدارچی عزیز کلی ما رو تحویل گرفته و شیر یک هفته پیش رو داغ کرد گذاشت جلوم البته این شیر یک بشقاب نون قندی خشک که مثل بتون میمونه ضمیمهاش کرد. واسه اینکه دلش نشکنه ریسک مسمومیت رو به جون خریدم نصف شیر رو خوردم ولی دور از جون دیدم اینقدر بد طعمه که صد رحمت به زغنبوت. اما امان از غذای ظهر که آبدارچی عزیز زحمت کشیده بودن که مثل زهر هلاهل میموند. کار کنیم دیگه باید سوخت و ساخت.
نگین(همکارم) امروز خبرش امتحان دانشگاه داشت و نیومده بود وگرنه فیلمی داشتیم این وسط. عصری یه سر به وبلاگم زدم و کامنتها رو چک کردم نمی دونم چرا این دوتا یعنی پرنسس و یاسی بدجوری به دلم میچسبن.( احتمالا از چسب رازی استفاده کردن که اینجوری به دلم چسبیدن ). غلط نکنم یاسی یه نمور عاشق پیشه میزنه درسته نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم. آخه تجربه بهم میگه هر وقت دیدی کسی رقیق القلب شده و با هر شعری اشکش میاد و خودش هم زده تو نخ شعر و شاعری بدون که رد خور نداره عاشق شده. آخی الهی به هر حال.....
بعدش یه سر زدم به وبلاگ دوستم که دزده. تعجب نکنید نه اون دزدی که از دیوار مردم بالا میره. این رفیق شفیق ما از دیوار وبلاگ مردم بالا میره یعنی به عبارت ساده تر اینکه ایشان نتیجه مخ سوزوندنها و تفکرات عزیزان وبلاگ نویس رو با یه کپی پیست ساده میاره تو وبلاگ خودش و کلی پز میده که مطلب مال خودمه حالا یکی نیست ازش بپرسه تو چه جوری روزی چهل دفه وبت رو آپ میکنی.البته خودش میدونه که دستش پیش من رو شده. یه کامنت اساسی هم براش گذاشتم که دست از این کارش بداره البته اگه غیرت داشته باشه میره خودش رو میکشه واسه حرفی که بهش زدم.
به هر حال اینم از فشرده خاطرههای امروزعسل خانوم
بازم منتظرم باشین
این دفه میخوام راجع به روابط پسر دخترا از یه منظر خیلی جالب براتون مطلب بنویسم
فعلا بای