........خانوم تو رو خدا ما رو بزنین ولی ما رو نفرستین سیاه چال....
این دقیقا دیالوگ من در کلاس اول خطاب به خانم معلمم بود. یادمه قدیما معلمها برای ترسوندن بچهها خیلی از واژه سیاه چال استفاده میکردن و ما هم واقعا فکر می کردیم که همچین جایی وجود دارد و به همین خاطر سعی میکردیم که خدای نکرده یه وقت خطایی مرتکب نشیم که ما را بفرستن سیاه چال!! به هر حال معلم ها و ناظم مدرسه و ... هم که می دونستن بچه ها داستان سیاه چال رو باور کردن چه سر کلاس چه سر صف تهدید می کردن که اگه درس نخونین میرین سیاه چال اگه شیطونی کنین میرین سیاه چال اگه....
یه روز این خانوم معلم ما امتحان ریاضی ازمون گرفت و اینقدر سخت گرفته بود که شاگرد زرنگ کلاسمون شد 10 و نصف بیشتر کلاس نمرهشون زیر ده شده بود. بعد از تصحیح اوراق امتحانی خانوم معلم همه اونایی رو که نمرهشون زیر ده شده بود آورد پای تخته و گفت همه شما تنبل ها رو می فرستم سیاه چال تا این حرف رو زد همه مون زدیم زیر گریه جوری که صدای گریه مون همه کلاس رو پر کرده بود و در این میان من هم که از ترس داشتم می مردم همون طوری که داشتم گریه می کردم با التماس رو کردم به معلممون و گفتم خانوم تو رو خدا ما رو بزنین ولی سیاه چال نفرستین. ولی گوش خانوم معلم که به این حرفا بدهکار نبود و می خواست حسابی ما رو بترسونه با تمسخر گفت نه خیر همتون باید برین سیاه چال الان میرم در سیاه چال رو باز کنم. تا این حرف از دهن خانوم معلم خارج شد من یه دفه از تو صف بچهها دویدم بیرون و از کلاس فرار کردم. صدای خانوم معلم رو از پشت سرم میشنیدم که کجا فرار میکنی؟ بگیرینش.
تو حیاط داشتم اشک هامو پاک می کردم و بچه ها دونه دونه از راه می رسیدن و سئوال می کردن چرا از کلاس فرار کردی و من که هنوز گیج بودم مرتب می گفتم چی ،چی ؟؟........